زیر همان درخت بیدمجنون لیلاوار عاشقش شدم درست همان جای همیشگی همان جایی که شهر زیر پاهایم تمام میشد درست در انتهای جاده پایان شهر پایین تر از دانشگاه همان جا بود که خیره خیره برایش مردم و پایش به رویا
+ نوشته شده در شنبه 3 اسفند 1398ساعت 20:21 توسط
مریم شیرین ناز عزیزم ممنون که تولدمو تبریک گفتی مهربونم
خوشبحالم که دارمت
+ نوشته شده در شنبه 3 اسفند 1398ساعت 20:21 توسط
بگذار از من فقط یک اسم بماند
به روی سنگ قبرم
برای پنج شنبه ها
شاید روزی برای صدا کردنم
بیاید
خاطرات را پرپر کند..
مریم
+ نوشته شده در شنبه 3 اسفند 1398ساعت 20:21 توسط
غمِ تو
به من آموخت
شعرها
شکوفه هایِ آدمند
و بهار روزهایی ست
که کسی را دوست تر می داری .
+ نوشته شده در شنبه 3 اسفند 1398ساعت 20:21 توسط
تقدیم به صاحب چشمانی که آرامش قلب من است و صدایش دلنشینترین ترانه من است، از بودنت برایم عادتی ساختی که بی تو بودن را باور ندارم. چه خوب شد به دنیا آمدی و چه خوبتر شد دنیای من شدی. با من بمان و بدان تا بیکران عشق عاشقانه دوستت دارم.توتنهاکسی هستی که به خودم اجازه میدهم مادرانه دوستت داشته باشم دخترکم زهرا تولدت مبارک زندگیم❤
+ نوشته شده در شنبه 3 اسفند 1398ساعت 20:21 توسط
دنیای تاریکی به تَن دارم !پس مانده های درد یعنی منرفتی و پای رفتنت ماندمبا هرچه دارممردیعنی من...
+ نوشته شده در شنبه 3 اسفند 1398ساعت 20:21 توسط
ریل های قطار درهیچ نقطه ای به هم نمی رسند اما لااقل تا آخردنیا پابه پای هم می روند..
+ نوشته شده در شنبه 3 اسفند 1398ساعت 20:21 توسط